آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

من یک مادر هستم

شاه پسرم عاشقتم

فدات بشه مامانی که بالاخره قطعی شد جنسیتت عزیزترینم. تو شاه پسر منی تمام دلخوشی منی. روز یکشنبه با مامان جون طاهره رفتیم دکتر ادیب واسه سونو به باباعلی هم نگفتم . وقتی رفتیم داخل اتاق خانم دکتر تو همش داشتی شیطونی می کردی و نمی زاشتی درست ببینیمت . خانم دکتر گفت معلوم نیست چی هستی اخه آروم نمی گرفتی که یهو برگشتی و دیدیم یه پسر ناز تو دل مامانی هستی.مامان جون طاهره کلی ذوقت رو می کرد.توی شکم مامانی ملق میزدی و آفتاب بالانس میزدی. چقدر بزرگ شده بودی عزیزم .دکتر گفت همه چی خوبه و سن حاملگی با سنی که تو هستی دقیقا یک روز هست.تاریخ زایمان رو دوازده اسفند مشخص کرد.ایشاله که تا اون موقع حسابی توی دل مامامنی رشد کنی شاه پسرم و بموقع بدنیا...
30 مهر 1392

هفته بیستم با فسقلوس گلم

شنبه ۹۲/۷/۲۷ با یه تاخیر حسابی برگشتم واسه نوشتن خاطرات.دیگه یواش یواش داشت یک ماه میشد . معذزت عزیزم.... بالاخره روزهای با هم بودنمون به نیمه رسید خدا رو هزار بار شکر که نصف راه رو اومدیم عزیزکم. این روزا گرفتار تر از قبل هستم و کمتر میشه بیام البته دوهفته هم نت نداشتیم. توی این مدت بابایی به زیارت امام رضا رفت با مامان و بابا و دوستاش که خیلی بهش خوش گذشت اما من و تو نرفتیم به خاطر رفاه حال جنابعالی. مهمترین اتفاق این مدت حرکت های تقریبا واضح تو توی دل مامانی هست که من کلی ذوق می کنم فدای دست و پات بشم که به مامانی لگد میزنی و اظهار وجود می کنی توی مدتی که بابا سفر بود من و تو و مامان طاهره رفتیم و تخت و کمد و کالسکه و بقیه...
27 مهر 1392
1